85/8/19
12:20 ع
سیره
عملى و اخلاقى امام هشتم علیه السّلامبى گمان دیده گشودن بر آفتاب کارى ناشدنى است، چونان که پریدن در آسمان بلند
شناخت خدایى مردان برخاسته از بوستان عترت، نه براى هر بال بشکسته اى شدنى ؛ چه آنان که بر آفتاب دیده گشوده اند جز سایه مژگان خویش ندیده و آنها که در آن آسمان پریده اند جز شکسته بالى خویش را نیافته اند.
با این همه شاید بتوان دیده بر پرتویى از آفتاب که بر زاویه اى تابیده است دوخت و در آن نشانها از حقیقت نور یافت که نور، همه یک گوهر است.
با چنین اعترافى به یکى از جنبه هاى پند آکنده حیات امام روى مى کنیم و دست کوتاه خویش را به دریاى ناشناخته کرانه «خوى ستوده امام» فرو مى بریم تا مرواریدى چند برگیریم و فراروى گذاریم:
عبادت امام
براى آنان که بودن را مفهومى جز بنده بودن ندانند، پرستش نه یک «تکلیف»، بلکه معناى زندگى و راز جاودانگى است. در نگاه آنان خدا پرستیدن نه یک واجب است که باید از سر گذراند و برائت ذمّه حاصل کرد، بلکه شهد شیرینى است که باید چشید و در آن روح بودن و ماندن را یافت.
از این روى ، اگر درباره خداپرستى این گونه کسان که امام پیشاپیش همه آنان است سخنى گفته شود سخن از «اندازه عبادت» نیست، بلکه سخن از «چگونگى » است. آنان بنده بودن را مایه افتخار، بندگى کردن را مایه سربلندى ، و سر فرود آوردن در برابر خواست آشکار و پنهان خداوند را اساس سرافرازى شمرند.
این معناى سخن هشتمین امام است که گوید: «به بندگى خدا افتخار مى کنم».(1)
همین حقیقت است که بدخواهان او را ناخواسته بر آن مى دارد که اعتراف کنند او پرستشگرترین همه زمینیان است (2)
و در میان همه فرزندان عبّاس و على علیه السّلام بافضیلت تر، پرهیزگارتر، دیندارتر و شایسته تر از او ندیده اند.(3)
در پرتو توجّه به چنین برداشتى از مفهوم عبادت در نظر امام است که مى توان براى خواندن هزار رکعت نماز در شبانه روز، سجده هاى طولانى پس از نماز صبح، روزه هاى مکرّر، شب زنده داریهاى پر رمز و راز و همدمى همیشگى با قرآن تفسیرى شایسته یافت،
یا به درک حقیقت این سخن نایل آمد که کسى درباره آن حضرت مى گوید: «به خداوند سوگند مردى ندیدم که بیش از او از خدا پروا کند، بیش از او در همه اوقات به یاد خدا باشد، و بیش از او از خدا بترسد».(4)
گوینده این سخن نه کسى از شاگردان او، بلکه فرستاده دستگاه خلافت؛ رجاء بن ابى ضحّاک است که به عنوان گماشته مأمون به مدینه رفته است تا امام را زیرنظر گیرد و با خود به مرو برد. او در ادامه سخن خود مى گوید: «شب هنگام که به بستر مى رفت بسیار قرآن تلاوت مى کرد، و چون بر آیه اى که در آن یادى از بهشت یا دوزخ بود مى گذشت مى گریست و از خداوند بهشت مى خواست و از آتش به او پناه مى جست... چون ثلث آخر شب فرامى رسید از بستر برمى خاست و به تسبیح و تحمید و تهلیل و استغفار مى پرداخت. پس از آن مسواک مى کرد و سپس به نماز شب مى ایستاد. او نماز جعفر طیّار را چهار رکعت به جاى مى آورد و این رکعتها را در شمار رکعتهاى نماز شب مى آورد». (5)
امام براساس همین برداشت هماره با قرآن همدم بود و به گفته ابراهیم بن عباس حتى سخن او، پاسخهایى که مى داد و مثلهایى که مى آورد همه برگرفته از قرآن بود و کتاب الهى را هر سه روز یک بار ختم مى کرد.(6)
او خود در این باره فرمود: «اگر مى خواستم قرآن را در کمتر از سه روز ختم مى کردم. امّا من به هر آیه اى که مى رسم در آن مى اندیشم و در این امر درنگ مى نمایم که درباره چه و به چه هنگام نازل شده و بدین سبب است که آن را در سه روز ختم مى کنم.»(7)
هم بر این اساس است که امام هر برتریى را به تقوا مى داند و حتى به دیگران نیز حق مى دهد که اگر بتوانند بیش از او از تقوا بهره مند شوند از او برتر باشند، چونان که در پاسخ مردى که سوگند یاد کرد او بهترین مردم است، فرمود: «اى مرد! سوگند مخور، برتر از من کسى است که بیشتر تقواى خدا داشته و در برابر او فرمانبردارتر باشد. به خدا سوگند هنوز این آیه نسخ نشده است که برترین شما پرهیزگارترین شماست.»(8)
همو در جایى دیگر نیز فرمود: «اى زید، از خدا بترس که آنچه بدان رسیده ایم تنها به کمک تقوا میسّر شده است.»(9)
او همین تقوا، خداترسى و فرمانبرى را معیار و نشان شیعه بودن نیز مى خواند و به یکى مى گوید: «هر کدام از پیروان ما که خدا را فرمان نبرد از ما نیست، و تو اگر از خدا فرمانبرى از ما خاندان هستى ».(10)
زهد و ساده زیستن
روشن است آن که با خدا چنین پیوندى جانمایه دارد دیگر دل در پى جز او نمى گذارد و جز اویى به دیده وى نیاید تا دلش از آن یاد کند. آن که خدا را یافته و سراى لقاى او را مى شناسد سراى ناپایدار کنونى را جز باتلاقى نمى داند که هر چه به درونش نزدیکتر شوى رهایى از آن دشوارتر و مرگ و نیستى حتمى تر شود.
چنین است که امام دنیا را سرایى آکنده از شرّ و بدى مى شمرد و از شرّ آن به خداوند پناه مى برد و راه رهایى را «زهد و پارسایى » مى بیند و مى فرماید: «به وسیله زهد و بى رغبتى به دنیا نجات از شرّ دنیا را مى جوییم».(11)
محمّد بن عباد مى گوید: «رضا علیه السّلام در تابستان بر حصیر و در زمستان بر پلاس مى نشست و جامه هاى خشن بر تن مى کرد و تنها هنگامى که در جمع مردمان حضور مى یافت جامه رسمى مردمان مى پوشید.»
یک بار سفیان ثورى او را دید که جامه اى از خز بر تن کرده است. او را گفت: «اى پسر پیغمبر! چه خوب بود لباس پایینتر از این مى پوشیدى !» فرمود: «دستت را پیش آر». پس دست او را به گریبان خود برد و او دید که در زیر جامه بوریایى بیش نیست. آنگاه فرمود: «اى سفیان، آن جامه خز براى خلق و این لباس ژنده براى حضرت حق است».(12)
اباصلت هروى نیز درباره آن حضرت گوید: «او غذایى ساده و خوراکى اندک داشت».(13) امام حتى زمانى که رسماً ولیعهد خلافت بود از همان زهد و پارسایى و ساده زیستى جدایى نداشت.
شکایتى که یکى از کنیزان خانه از وضع رفاهى و معیشتى دارد گواه این حقیقت است. آن کنیز که زمانى در خانه مأمون، اندکى در خانه امام رضا علیه السّلام و پس از آن در خانه عبدالله بن عبّاس بوده است این سه دوره را چنین ترسیم مى کند:
«ما در سراى او (مأمون) در بهشتى از خوردنى و آشامیدنى و عطر و دینار بسیار بودیم پس از چندى مأمون مرا به رضا علیه السّلام بخشید و چون به خانه او رفتم همه آن رفاه و خوشى را که داشتم از دست دادم. در آن جا سرپرستى بر ما نظارت داشت که ما را شب بیدار مى کرد و به نماز وامى داشت و این از هر چیز براى ما سخت تر بود و من آرزو مى کردم از خانه او به جایى دیگر روم، تا آن که مرا به عبدالله بن عبّاس بخشید و چون به سراى او رفتم چنان بود که گویا به بهشت درآمده ام».(14)
برخورد با مردم
امام علیه السّلام در برخورد با مردمان چهره راستین اسلام را ترسیم مى کرد، آن هم در عصرى که جلال و شکوه پوشالین دستگاه خلافت از این آیین، سیمایى دیگر ارائه مى داشت.
نخستین نکته این که او دیگران را هم داراى ارزش انسانى مى دانست و از این دیدگاه با آنان برخورد مى کرد. ابراهیم بن عبّاس مى گوید: «هیچ نشنیدم و ندیدم کسى برتر از ابوالحسن رضا علیه السّلام باشد. بر هیچ کس به سخن خویش بى مهرى و ستم روانداشت، سخن هیچ کس را نبرید، هیچ نیازمندى را بى پاسخ نگذاشت، پاى خود در حضور هیچ کس دراز نکرد، در پیش هیچ کس لم نداد، هرگز غلامان و وابستگان خویش را ناسزا نگفت، به گاه خنده قهقهه نزد، بر سفره غلامان و وابستگان خود مى نشست، بسیار در پنهان صدقه مى داد و به دیگران کمک مى کرد.»(15)
او حتى در برخورد با غلامان و خادمان هرگز حاضر نبود کرامت انسانى آنان را نادیده بگیرد و چیزى از حقوق آنان فرو گذارد. او حتّى در ریزترین نکته ها این کرامت را پاس مى داشت.
یاسر خادم آن حضرت مى گوید: امام رضا علیه السّلام به ما فرمود: «اگر بر بالاى سر شما ایستادم و در حال غذا خوردن بودید بلند نشوید تا غذا خوردن را به پایان برید». گاه یکى از ما را مى خواست و چون به او مى گفتند در حال غذا خوردن است مى فرمود: «بگذارید تا غذایش را بخورد.»(16)
او هیچ اندرز گونه اى را که با اصل کرامت انسان ناسازگار باشد نمى پذیرفت و همچنان بسادگى و دورى از تکلّف در برخورد با دیگران ادامه مى داد.
یکى از مردمان بلخ مى گوید: «در سفر امام به خراسان همراه او بودم. روزى سفره غذایى طلبید و همه خدمتکاران و غلامان را بر سر آن سفره گرد آورد. گفتم: جانم به فدایت، خوب بود براى اینها سفره اى جداگانه مى گستردى ! امام فرمود: «خاموش! که خدا یکى است، پدر و مادر در همه ما یکى است و پاداش هر کس نیز به کردارهاى اوست.» (17)
او هرگز از برآوردن نیاز دیگران روى برنتافت و چونان که شیوه این خاندان و سرشت امامان است گشاده دستى و بزرگوارى را به غایت مى رساند، و البته از آن پرهیز داشت که در برابر دادن چیزى به دیگران و برآوردن کارى براى آنان کرامت انسانى را از ایشان بستاند.
داستان آن مرد خراسانى مشهور است که چون از در راه ماندگى خود سخن به میان آورد و از امام کمکى خواست تا پس از رسیدن به شهر خود آن را از جانب ایشان صدقه دهد، به او فرمود تا بنشیند، و پس از آن که اطرافیان رفتند به اندرون رفت و بى آن که به آن خانه بازگردد دست از فراز در درآورد و مرد خراسانى را خواست و دویست دینار به او داد و فرمود: «این دویست دینار را بگیر و خرج راه کن و عوض آن از طرف من صدقه هم نده. بیرون برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا». چون بیرون رفت یکى پرسید: فدایت شوم، کرم و گشاده دستى شما بسیار است، اما چرا از آن مرد روى پوشاندید؟ فرمود: «از بیم آن که مبادا خوارى حاجت خواستن را بدان سبب که حاجت او برآورده ام در چهره اش ببینم. آیا نشنیدى سخن رسول خدا صلّى الله علیه و آله را که فرمود: آن که نیکى خود به مردم را بپوشاند کارش برابر هفتاد حج است.»(18)
مردى چنین گشاده دست است که چون یکى به او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خویش عطا ده، در پاسخ مى فرماید: «این در توانم نیست»، و آن گاه که او مى گوید: مرا به اندازه مردانگى خودم عطا ده مى فرماید: «این شدنى است».(19)
همین امام است که چون تمام دارایى خود را در روز عرفه با تهیدستان قسمت مى کند و کسى مى گوید: چه زیان بزرگى کردى ! در پاسخ مى فرماید: «این زیان نیست، بلکه سود است. آنچه را به وسیله اش پاداش و بزرگوارى فراهم آورده اى زیان مدان».(20)
امام با آن همه گشاده دستى ـکه به جاى خود رواستـهرگز این صفت شایسته را برابرنهاده اسراف و تبذیر و ریخت و پاش نمى داند و از کوچکترین کوتاهى در این باره نمى گذرد، چونان که به گفته خادم آن حضرت یاسر، روزى که غلامان میوه خورده و نیمخورده آنها را دور ریخته بودند برآشفته به آنان مى فرماید: «سبحان الله! اگر از آن بى نیازید کسانى هستند که به آن نیاز دارند؛ آن را به کسى بدهید که نیازمند است».(21)
این شخصیت متعادل است که از سویى در برخورد با فروتران فروتنى مى کند و چون تنها مى شود فارغ از کارهاى رسمى و دولتى اطرافیان خود از کوچک و بزرگ را گرد مى آورد، با آنان سخن مى گوید، با آنان همدم مى شود، و حشمت از خویش فرومى نهد تا با او همدم شوند؛ و از سویى در برابر آن که خود را در ظاهر پرشکوه خلافت آراسته است سربلند و سرافراز مى ایستد و چون از او مى شنود که دوست دارد جامه خلافت را بر تن او کند در پاسخ مى فرماید: «اگر خلافت از آن توست تو را حقّ آن نیست که جامه اى را که خدا بر تنت کرده است بر تن دیگران کنى و اگر خلافت از تو نیست روا نیست آنچه را از تو نباشد به من دهى ». امام در برابر او موضع خویش در برخورد با خویشتن و هم در برخورد با دنیا را چنین ترسیم مى کند:
«به بندگى خدا افتخار مى کنم،
... با بى رغبتى به دنیا، رهایى از شرّ دنیا را مى جویم،
... با دامن درکشیدن از حرامها نایل آمدن به سودهاى حقیقى را امیدوارم،
... و با فروتنى در این سراى ، بلندى نزد خداوند را خواهانم».(22)
پیام رسان
منتظران چشم به راه آمدنش هر لحظه زمین قلبهایشان را با یادش آب و جارو می کنند و دیده ی خویش را به سمت خانه ی دوست تنگ تر می نمایند. شاید زیباترین لحظه ی تاریخ را با قاب دیدگانشان به تصویر در آورند. این همان چیزی است که هر جمعه در دعای ندبه از تارهای وجودشان به مولای خویش عرضه می دارند: متی ترانا و نراک